دشت های دور



انگار که سحرگاه باشد و شبنم نشسته روی برگی تازه را لمس کرده باشیانگار که لبخند عابری غریبه با لبخند تو تلاقی کندانگار که گریه کنی نه از فرط غم که از زیادی شادی, بعد از گذران سخت ترین روزهایت. آه از نوشتننوشتن و نوشتن که مثل هوای تازه ی بعد از باران است برایم .
تو دروغی، دروغی دلآویز تو غمی، یک غمِ سختْ زیبا. بی بها مانده عشق و دلِ من، می سپارم به تو، عشق و دل را که تو خود را به من واگذاری. ای دروغ! ای غم! ای نیک و بد، تو! . آه، افسانه! با من بهشتی است همچو ویرانه ای در بَرِ من. آبش از چشمه ی چشمِ غمناک، خاکش، از مشتِ خاکسترِ من، تا نبینی به صورت خموشم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

رشد و تکامل انسان c60 دمنوش اخبار سئو و دیجیتال مارکتینگ پرسش مهر99 دیبا فیلم خورشید عالم تاب شهاب قبس Curry قرآن واهل بيت کارگزارگمرکی